نظرات
(0)
مرد ثروتمندی مقابل گل فروشی ايستاد و مي خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست کند .
وقتي از گل فروشي خارج شد ، دخترکی را ديد که در كنار فروشگاه نشسته بود و اشک می کرد. مرد نزديک تر رفت و از او پرسيد : دختر خوبم چرا گريه مي کنی ؟
دختر در همان حال جواب داد : مي خواستم براي مادرم يک شاخه گل رز بخرم ولي پولم كم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بيا، من برايت يک شاخه گل رز زیبا می خرم .
وقتی از گل فروشی خارج مي شدند ، مرد به دختر گفت : دوست داری تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبرمادرم راهی نيست!
مرد دلش گرفت ، طاقت نياورد٬ به گل فروشي برگشت٬ دسته گلی خرید و دویست كيلومتر رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.
موضوع | تاریخ | بازدید |
---|---|---|
راز ۶۰ ساله | ۱۳۹۶/۰۶/۱۰ | ۸۷۸ |
شکایت گنجشک به خدا | ۱۳۹۶/۰۶/۰۸ | ۸۸۹ |
دیدار با خدا در پارک | ۱۳۹۶/۱۱/۲۶ | ۹۶۰ |
ویلیام کوپر | ۱۳۹۶/۰۶/۱۰ | ۷۷۸ |